![](http://najla65.loxblog.com/upload/najla65/image/ax%20tanhaei.jpg)
پریشانم
چه میخواهی تو از جانم؟
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندګی کردی
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی و
شب آهسته آهسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمیګویی؟؟
خداوندا!!!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت برسایه دیوار بګشایی
لبت بر کاسه ی قیر اندود بګذاری
و قدری آنطرفتر عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را ګفر می گویی
نمی گویی؟
اگر روزی بشر گردی ، ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت ،از این بودن ،از این بدعت
خداوندا تو مسْولی
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.
نظرات شما عزیزان: